این تصاویر مربوط به قتل عام مسلمانان توسط بوداییانِ روهینگیا در کشور میانمار است. من نه در پیِ به چالش کشاندنِ شخصیّتهای حقیقی و نهادهای حقوقی به منظور چیستی و چرایی موضع آنها هستم و نه در پیِ تشدیدِ قطببندیهای هویّتمحورانهی انسانستیز؛ بلکه میخواهم از زاویهای دیگر، رذیلتِ فاجعهانگیزِ تعصّب را که ریشه در فهمِ غیرمنطقی از تنوّعها دارد، مورد اشاره قرار دهم.
تعصّب، این هیولای گُنگِ بیروحِ بلاهتساز که با نعرههای سهمناکِ خود، سوزناکترین غمنامهها را در گوشِ تاریخ فروخوانده و با سرعت، بستری پهناور برای گسترشِ رویکردهای تنگنظرانه و توحّشزا در جلوی پای بشر گشوده، ظاهراً در عصر ما نیز قامتی راست و تنومند دارد و گویی بشرِ معاصر قصد ندارد با مرورِ تاریخ و شناخت تبعاتِ پدیدههای فاجعهخیز، رویکردِ ریشهیابی و ریشهزُداییِ آسیبها را بجای رویکرد ریشهسازی و ریشهگُستری بنشاند.
گرچه از درگیریهای پُشتِ پرده و زورآزماییهای فاشیستی و قشری در سطوحِ خُرد و کلانِ جهان بیخبرم اما میدانم هرجومرجهای غالب بر جهانِ سوم، تُهی از نقشِ طبقهی ذیدخلان و ذینفعان نیست و نطفهی آن، چه آگاهانه بسته شده باشد و چه اتّفاقی، در هر صورت مورد بهرهبرداری آنها قرار خواهد گرفت و بخش غمانگیز آن، واکنشهای برآمده از احساساتِ سادهی مردم و اذهانی است که بخاطر هزاران سال اختناق و سکوت به پرستشِ تکیهگاههای عاطفی در قضاوتهای سیاسی و اجتماعی خو کردهاند، و همین امر، بهرهی ذینفعان را فزونی بخشیده و توده را به گوسفندانی مُطیع بدل کرده که هر از چند گاهی، بسوی یک آبشخور هدایت میکند.
شاید بخشی از محرومیت و مظلومیتِ امروز مسلمانانِ میانمار، به آن روزی باز گردد که شبهنظامیانِ طالبان، بعنوان نسخهی خشونتورزِ اسلام در افغانستان، شوقِ قدرتطلبیِ خویش را در کالبُد امارت اسلامی دمیدند و در نتیجهی آن، به معماریِ ویرانی در افغانستان و نیز جهان پرداختند که یکی از این ویرانیها، منفجرکردن و آتشگشودن به روی مجسمههای غولپیکر بامیان در نهم مارس 2001(میلادی) بود. آن تندیسهای بودا در بامیان، بزرگترین تندیسهای بودا و بلندترین مجسمههای سنگی در جهان به شمار میآمدند و برای بوداییها جایگاه خاصی داشتند. اما سَرسپُردگانِ طالبان به بهانهی پاکسازی منطقه از «آثار شرک» این تندیسها را تخریب و ویران کردند.
علاوه بر این اقدامِ دهشتافکنانهی فرهنگی(به روایتِ یونسکو)، نسلکُشی مردم هزاره و مردم ولایتهای سرپُل و بامیان در فاصلهی سالهای 1998 تا 2001(میلادی) که شامل شهروندان شیعه و بودایی میشُد نیز شاید بیتأثیر در رقمزدنِ این فاجعهی غیرانسانی علیه مسلمانان، توسط بوداییان نبوده باشد.
البته این فراز، ذرهای از قباحتِ جنایتهای بوداییان نمیکاهد، بلکه افراط و خشونت و نوعستیزی و اهانت به مقدّسات هر آیینی را ذیلِ هر عنوانی که باشد، محکوم کرده و آن را فسادآفرین میخواند.
در زمانهای که شعاعِ مجهولات، بینهایت است، چه قباحتی اگر انسان خیال کند دانای کُل و مالکِ حقیقت است. توهّمِ فرادستیِ ابدی بدو دست زند و فراموش کند که وَرَقِ قدرت مُدام در حالِ گردش است و بیمحاسبه قدمبردارد و تاوانِ خطای خویش را بر دوشِ دیگران و آیندگان بنهد، که بیشک آیتی بر صدقِ جهل و بیاخلاقیِ رهروانِ این طریقت است. غافل از اینکه تاریخ، مخزنِ ذخیرهسازی مواضع است. این همان فهمِ غیرمنطقیِ بلاهتآفرین از تنوّعهای فکری و فرهنگی است که بشر را با دیدههای حیرتزده و هراسان، بر سَرِ این وقایعِ جانکاه و جِگرسوز نگه میدارد و در چنین اوجی، ارتجاع با تمام خشونت و کوری، اینسو و آنسو کرده و به کرامتِ بشر حمله میبرد و پردهی حرمتِ او را میدرد. امروز نوبتِ بوداییان است که با حمایتِ نظامیانِ چکمهپوشِ سوسیالیستِ مُدّعیِ آرمانشهرهای کذایی، قبای تعصّب و بلاهت بر تَن کنند و همنوعان و هموطنانِ خود را قربانیِ نزاعهای تاریخی و فرهنگی نمایند و به جنایتهای توحّشآمیزی روی بیاورند که حیثیتِ بشر را مصلوبِ میخهای قساوت گردانند. زنده سوزاندن، زنده بهگور کردن، ارّه کردن و قصابی و سلاخی و کوچاندنِ اجباری، روایتِ مختصری از شرحِ حال مسلمانان مظلوم و بیپناه میانمار در برابر تجاوز افراطگرایان و خشونتورزانِ بودایی است.
وقوعِ این جنایتها از دو حیث، غمانگیز است. نخست، قباحتِ ذاتِ جنایت و دوم، وقوعِ این جنایت در عصرِ همزیستی مسالمتآمیز. «همزیستیِ مسالمتآمیز» بین دولت و ملت؛ بین چپ و راست؛ بینِ مذهبی و غیرمذهبی؛ بین فقیر و غنی؛ بین کارگر و کارفرما؛ بین اقوام؛ بین ادیان، بین مذاهب؛ بین مرامها و جناحها؛ و بین همهی تنوّعهای فکری و فرهنگی و عناصر و شرایطی که اصناف و گروههای اجتماعی را رقم زده است. همزیستی مسالمتآمیز، یک اصل اخلاقی و سیاسی است که میخواهد بین تنوّعها، صُلح و آشتی را به عنوان یکی از عالیترین بسترهای رشد و بالندگیِ یک جامعه بوجود بیاورد.
به نظرم هیچ فرهنگ و تمدّنی کامل نیست مگر آنکه بتواند فقر و فلاکتِ همهی انسانها را از میان بردارد و امنیت و آرامش را در عینِ احترام به حقوق بشر، جانشین ترس و اضطراب نماید.
به نظرم، ما در عینِ فریادهای اعتراضآمیز، ضرورت دارد به بررسی و شناختِ منشأ این جنایتها نیز بپردازیم و به این منظور، بدون هیچگونه حُبّ و بُغضی، عزیمتی ریشهیابانه در بستر تاریخ داشته باشیم و با خلاّقیّتهای تحوّلآفرین و ارائهی مُدلهای مفهومی نوعدوستانه، آینده را براساس زدودنِ کینههای تاریخی و ارزشهای توسعهزا و صُلحگسترِ ضامنِ حقوقِ مردم رقم زنیم.
گرچه انسانهای معارض با تحوّل، الفاظ و مفاهیم زیادی را برای گمراهکردن ذهن مردم، خلق و ابداع میکنند و نوگرایان و نوسازان را به انحراف از اصالت و رسالت، متهم مینمایند، اما فراموش نکنیم که استقرار صُلح و مقابله با تعصّب از هر جنسی که باشد، دلِ شیر میخواهد و فضیلت و کمال برای مبارزه!
نظرات
دوست
16 شهریور 1396 - 11:37متین جان خیلی ساده و با کلمات جدید ازش بحث کردی ما مسلمانها چه بلایی سرمون بیارن بیدار میشیم .این بحث دگرپذیری و مدارا برای خوبان است نه جامعه امروز جهانی .بعد یک مدت فکر ما هم با دگرپذیری میرود به فنا و بعد نه خود و نه دیگری نمانده .....
متین
20 شهریور 1396 - 01:20سلام دوست خوبم؛ از توجّه شما سپاسگزارم. من سعی کرده ام در ضمنِ بازخوانی عملکرد گروههای رادیکال اسلامی، قباحتِ اقدام بوداییهای افراطی و چشم پوشی دولت سوسیالیست را مورد اشاره و تاکید قرار دهم و این خودکاوی، به منزله روا انگاشتن این جنایتها نیست. معمولاً در این نوع نوشته ها سعی میکنم ضمن محکوم کردن جنایتها، نکاتی را مورد عنایت قرار دهم که برای مجتمع در دسترس خودم مفید واقع شود و از احتمال تکرار این تجربه تلخ در جامعه خودم بکاهد. اشاره به دگرپذیری و مدارا نیز در همین راستا بوده است. هرحال ممنونم از توجّه شما